-
Gloomy Sunday
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 00:29
. . . . . یکشنبه ی غم انگیز.. تا شب دوام نمی آورد در تاریکی و سایه ... تنهایی مرا می آزارد با چشمانی بسته تو از کنارم می روی تو آرمیده ای و من تا صبح منتظر سایه های مبهمی را میبینم.. از تو خواهش میکنم به فرشته ها بگویی مرا در اتاقم تنها بگذارند یکشنبه ی غم انگیز چه بسیار شنبه ها تنها در سایه ها و من امشب خواهم رفت...
-
دیـ شبــ
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 14:20
. . . . دیشب تو راه ... چشمم به یه پاکت خالی مارلبرو افتاد ... با خیال راحت رو زمین خوابیده بود ... بچه هاشو نثار ریه های پوسیده ی مردی خسته کرده بود .... و خودش اینجا منتظر رفتگر چروکیده ای بود که شب ها دیگر بچه ای نداشت.... دو دستم رو تو جیبم کردم و رفتم سراغش ... با پا یه ضربه بهش زدم ... داشت نگام میکرد ... تو...
-
مـ ن . . .
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1390 21:59
. . . و افکارم که پس داده اند به این کاغذ ها . . . ــــــــــــــــــــــ + یک دفتر نوستالژی های شیرین + یک حس ِ خوب
-
در هم !
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 15:05
. . . هزاران بار نوشتمش اما جز سه نقطه ی اول چیزی نماند ___________ + سردمه
-
هـ ـوا . . .
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 18:16
. . . تکیه دادم به دیوار زخم خورده ی زمستان هوا مرطوبه سرماش حس نمیشه .... فهمیده میشه اطرافمو نگاه میکنم : زندگی جاریست همیشه جاری بوده فقط گاهی زیر آفتاب رنگ پریده میشه و زیر سایه ی بیدی ... اون قدر تیره که سیاه میشه اما این بار برای من ... یک توقف مطلق یک خاموشی گنگ که میزنه به گوشمُ کرم میکنه - خانوم ساعت چنده ؟...
-
تا . . .
شنبه 19 آذرماه سال 1390 18:05
. . . . قدم میزنم میان این صفحاتی که تمامشان بوی توهم میدهند ورق میزنم این اعداد ِ مبهم را که بین دیروزها و امروزها گیر کرده اند امروز هایی که حتی یک ماه پیششان را هم هضم نکرده اند و مرتب بالا می آورند و در این صفحه ها پخش می شوند میبینی ؟ یک لحظه این ذهن لعنتی رو ول کنم ... تا نا کجا آباد می دود ... و من برای رسیدن...
-
یک روز ِ سرد . . .
دوشنبه 16 آبانماه سال 1390 14:38
قدم هاشو نامنظم بر میداشت باد موهای ژولیده اش رو مرتب میکرد باد آرومی بود اما اونو هول میداد انگار داشت یه متر بالاتر از زمین راه میرفت تو دلم گفتم خوشبحالش مثه این بود که تمام دنیا رو تو دستش داره گاهی زیر لب یه چیزی رو زمزمه میکرد کسی بهش توجهی نمیکرد گاهی هم می ایستاد کوله اش رو صاف میکرد و دوباره قدم بر میداشت...
-
غوطه ور . . .
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1390 22:53
من زخم خورده ام من همان دخترک ِ دوگانگی های بزرگم ... آه . . . من بخت برگشته ام .... نه نه ..... حسین راست می گفت : من چشم خورده ام ! ــــــــــــــــــــــ + پناهی را می گویم ... اگر بود سنگ صبورم میشد ... می دانم
-
چشم بسته . . .
یکشنبه 10 مهرماه سال 1390 15:42
و من روی همین صندلی ، رو به روی خودم همراه با خاک های خیس خورده و نگاه خسته و نفس های یک در میان فکر های اصلاح نشده می خوانم . . . _________ + دیروز بود !
-
از مدرسه . . .
جمعه 8 مهرماه سال 1390 00:36
ما مدرسه رو با جستجوی دریچه ی کولر آغاز کردیم و جلوی همون دریچه هم تمومش کردیم ! ــــــــــ + هیچ کس بخاری ها رو جدی نگرفت . . .
-
خستگی هایم . . .
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 20:20
این روزا کار ِ منم شده نگاه کردن به عکست و فشار اوردن به تمام سلول های مغزم تا شاید بتونم یه چیزی بنویسم .... و البته گاهی هم حسادت به بامبو های کنارت . . . هه . . . ــــــــــــــــــ + رفیقم میشدی! تنها رفیقم ! اگر یک قدم نزدیکترم بودی . . . .
-
واژه های چروکیده
دوشنبه 4 مهرماه سال 1390 19:03
من مینویسم .... من از عمق واژه های بی حیایی مینویسم که برای با تو بودن مرتب انگشت در دهان میکنند و بالا می آورند ... من از عصر سیگار های برگت مینویسم من از دود شدن هایم مینویسم از دیازپام های ده و چشم های کبود و استکان های شکسته ... از برگ های بهاری ِ زرد و نسخه های خط خورده و واژه های ریش دار آه ... واژه هایم -واژه...