قدم هاشو نامنظم بر میداشت
باد موهای ژولیده اش رو مرتب میکرد
باد آرومی بود
اما اونو هول میداد
انگار داشت یه متر بالاتر از زمین راه میرفت
تو دلم گفتم خوشبحالش
مثه این بود که تمام دنیا رو تو دستش داره
گاهی زیر لب یه چیزی رو زمزمه میکرد
کسی بهش توجهی نمیکرد
گاهی هم می ایستاد کوله اش رو صاف میکرد
و دوباره قدم بر میداشت
همان قدم های نا منظم
پایش را که زمین میگذاشت
اینبار .... مثل این که زمین پایش را سفت چسبیده باشد
دیگر به این راحتی ها بالا نمی آمد
زمین چنگ میزد به پاهایش ....
خشش خششش صدا میداد
اما باز هم عین خیالش نبود
دم در مغازه ایستاده بودم و در حسرت خوشبختی اش
دیگه داشت نزدیک میشد
اومدم سریع برم تو مغازه
که یه چیزی صورتمو برگردوند
انگار دوتا دست از تو چشماش اومد بیرون زیر چونه ی منو گرفت کشید سمت خودش و گفت تو چشمام نگاه کن
شاید یک ثانیه
یا ۲ ثانیه
و بعد من دیدم . . . دیدم . . .
- او ... مرده بود -
ــــــــــــــــــــــ
+ و ای کاش
هیچوقت
اون ۲ ثانیه اتفاق نمیوفتاد .
+مهر ِ هزار و سیصد و نود