من زخم خورده ام
من همان دخترک ِ دوگانگی های بزرگم ...
آه . . .
من بخت برگشته ام ....
نه نه ..... حسین راست می گفت : من چشم خورده ام !
ــــــــــــــــــــــ
+ پناهی را می گویم ... اگر بود سنگ صبورم میشد ... می دانم
و من روی همین صندلی ،
رو به روی خودم
همراه با خاک های خیس خورده و نگاه خسته و نفس های یک در میان
فکر های اصلاح نشده می خوانم . . .
_________
+ دیروز بود !
ما
مدرسه رو
با جستجوی دریچه ی کولر آغاز کردیم
و
جلوی همون دریچه هم تمومش کردیم !
ــــــــــ
+ هیچ کس بخاری ها رو جدی نگرفت . . .
این روزا
کار ِ منم شده نگاه کردن به عکست
و فشار اوردن به تمام سلول های مغزم تا شاید بتونم یه چیزی بنویسم ....
و البته گاهی هم حسادت به بامبو های کنارت . . .
هه . . .
ــــــــــــــــــ
+ رفیقم میشدی!
تنها رفیقم !
اگر یک قدم نزدیکترم بودی . . . .
من مینویسم ....
من از عمق واژه های بی حیایی مینویسم که
برای با تو بودن مرتب انگشت در دهان میکنند و
بالا می آورند ...
من از عصر سیگار های برگت مینویسم
من از دود شدن هایم مینویسم
از دیازپام های ده و چشم های کبود و استکان های شکسته ...
از برگ های بهاری ِ زرد و نسخه های خط خورده و واژه های ریش دار
آه ... واژه هایم
-واژه های ریش دار ِ من
حتی پیر تر از سیگار برگ گوشه ی دهنت . . .