قدم هاشو نامنظم بر میداشت
باد موهای ژولیده اش رو مرتب میکرد
باد آرومی بود
اما اونو هول میداد
انگار داشت یه متر بالاتر از زمین راه میرفت
تو دلم گفتم خوشبحالش
مثه این بود که تمام دنیا رو تو دستش داره
گاهی زیر لب یه چیزی رو زمزمه میکرد
کسی بهش توجهی نمیکرد
گاهی هم می ایستاد کوله اش رو صاف میکرد
و دوباره قدم بر میداشت
همان قدم های نا منظم
پایش را که زمین میگذاشت
اینبار .... مثل این که زمین پایش را سفت چسبیده باشد
دیگر به این راحتی ها بالا نمی آمد
زمین چنگ میزد به پاهایش ....
خشش خششش صدا میداد
اما باز هم عین خیالش نبود
دم در مغازه ایستاده بودم و در حسرت خوشبختی اش
دیگه داشت نزدیک میشد
اومدم سریع برم تو مغازه
که یه چیزی صورتمو برگردوند
انگار دوتا دست از تو چشماش اومد بیرون زیر چونه ی منو گرفت کشید سمت خودش و گفت تو چشمام نگاه کن
شاید یک ثانیه
یا ۲ ثانیه
و بعد من دیدم . . . دیدم . . .
- او ... مرده بود -
ــــــــــــــــــــــ
+ و ای کاش
هیچوقت
اون ۲ ثانیه اتفاق نمیوفتاد .
+مهر ِ هزار و سیصد و نود
و خش خش مرگ در گوش زمان....
زیبا بود.... ممنون.
او ، مرده بود ..
زیادتا عالی افرین واقعا زیبا مینویسی
سلام
چه حس قشنگی تو نوشته هایت است حسی که از یاد برده بودم
وقتی این متنو می خوندم اتفاقا احساس می کردم یه بچه است که داره طرفت میاد و وقتی که گفتی او مرده فهمیدم کودکی خودت را می گی
چه دوران زیبایی بود
به وبلاگم سر بزن البته دارم پرتو پلا می نویسم اما شاید حس زیبای شما منو زنده کنه
حتما به من سر بزن و یا ایمیل بزن خوشحال میشم بیشتر با هم صحبت کنیم
یه وخ ننویسیا
چشم چشم
درود
پیانوی خسته ات طنین زیبایی دارد.لذت بردم از لحظه ای گشت و گذار در میان نوشته هات
عاشقانه شاد و بهروز باشی