.
.
.
.
.
یکشنبه ی غم انگیز..
تا شب دوام نمی آورد
در تاریکی و سایه ...
تنهایی مرا می آزارد
با چشمانی بسته تو از کنارم می روی
تو آرمیده ای و من تا صبح منتظر
سایه های مبهمی را میبینم.. از تو خواهش میکنم
به فرشته ها بگویی مرا در اتاقم تنها بگذارند
یکشنبه ی غم انگیز
چه بسیار شنبه ها تنها در سایه ها
و من امشب خواهم رفت
چشمانم چون شمع پرفروغی می درخشد
دوستان برایم گریه نکنید که مزارم نور باران است
به خانه باز میگردم جانم به لبم رسیده لست
در سرزمین سایه ها تنها به خواب می روم
یکشنبه ی غم انگیز . . .
ـــــــــــــــــ
+ یکشنبه ی غم انگیز ِ من : ) این یکشنبه رو تا ابد در یاد دارم
+ میگفت آهنگ من یه پیام داره .. متوجهش نمیشم
تو دو هفته 150 نفر با گوش دادنش خودکشی کردن
و بعد هم خودش..
گفتن پیامش اینه هر آدمی واسه خودش شان و غرور داره ... زخمی میشه بهش توهین میشه اما آدم همه اینا رو میتونه تحمل کنه تا لحظه آخر اما وقتی آدم پشت سر هم بد میاره بهتره آدم قید این دنیا رو بزنه و بره اما با غرور ..
-امان از بدبیاری..امان از غرور..امان از این یکشنبه ها-
+ شعر از من نیست
۹۱/۵/۸
.
.
.
.
دیشب تو راه ...
چشمم به یه پاکت خالی مارلبرو افتاد ...
با خیال راحت رو زمین خوابیده بود ...
بچه هاشو نثار ریه های پوسیده ی مردی خسته کرده بود ....
و خودش اینجا منتظر رفتگر چروکیده ای بود که
شب ها دیگر بچه ای نداشت....
دو دستم رو تو جیبم کردم و رفتم سراغش ...
با پا یه ضربه بهش زدم ... داشت نگام میکرد ...
تو چشماش نگاه کردم و بهش فحش دادم ...
دوباره پامو محکم کوبوندم بهش
همینطور که جلو میرفت ...نگام میکرد ...
همون نگاه مغرورانه ی همیشگی ....
زیر لب بهش بدوبیراه میگفتم و هی شوتش میکردم جلو ......
یه کوچه تا خونمون مونده بود که همونجا
از سنگینی نگاه مردم خفه شدم . . . . .
.
.
....
..
.
.
.
.
ـــــــــــــــــــــــ
+کمی دیشب تر البته !
.
.
.
و افکارم که پس داده اند به این کاغذ ها . . .
ــــــــــــــــــــــ
+ یک دفتر نوستالژی های شیرین
+ یک حس ِ خوب
.
.
.
هزاران بار نوشتمش
اما جز سه نقطه ی اول چیزی نماند
___________
+ سردمه
.
.
.
تکیه دادم به دیوار زخم خورده ی زمستان
هوا مرطوبه
سرماش حس نمیشه .... فهمیده میشه
اطرافمو نگاه میکنم :
زندگی جاریست
همیشه جاری بوده
فقط گاهی زیر آفتاب رنگ پریده میشه
و زیر سایه ی بیدی ... اون قدر تیره که سیاه میشه
اما
این بار برای من ... یک توقف مطلق
یک خاموشی گنگ که میزنه به گوشمُ کرم میکنه
- خانوم ساعت چنده ؟
به خودم میام
به ساعتی که ندارم نگاه میکنم
بُعدی که توش گم شدم ...
- هنوز ده دقه وقت دارید
سرم پایینه اما ... سنگینی نگاهش ُ حس میکنم ....
خیلی طول میکشه تا دور بشه
کاپشنمو در میارم
به اطرافم نگاه میکنم :
انگار /کسی/ نیست
تمام شعرایی که بلد بودم ُ زمزمه میکنم
تمام فروغ ها...سهراب ها ... حسین ها ...
تا جایی که میتونم سرمو میبرم بالا
آسمونو نگاه میکنم
یه لحظه لرز میکنم
و بعد یکدفعه تمام وجودم زنگ میزنه
حس میکنم یه لایه یخ روی صورتمه ....
این رطوبت هوا ...
کاپشنمو میپوشم ...
یه پامو جمع میکنم و تکیه میدم به دیوار
دو تا دستامو میکنم تو جیبای شلوارم
یه لحظه بلندی مانتوم به چشمم میاد
جیبای شلوارم به دستام فحش میدن و
دستام به بلندی مانتوم
و مانتوم
به خودش ! به ذاتش !
منصرف میشم ... دستامو میکنم تو جیب کاپشنم
سمت راستمو نگاه میکنم
لبخند میزنم
هر چقدرم دور باشه میشه تشخیصش داد
لبخند روی لبش
احمق !
فک کرده منم مثه بقیه نمی فهمم
نفسای سنگینشو از همینجا حس میکنم
صداش میاد
هنوزم مثه دیوونه ها راه میره ...
کاپشن سیاهشو گرفته تو دستشُ میچرخونه اینور و اونور
میاد نزدیک ...
چشماش دارن زار میزنن
تمام اعضای صورتش درگیرن
بدون سلام
-درست به موقه !
-درست به موقه !
دستشو میکشه رو صورتم ... دستمو میکشم رو صورتش
خیسه ... یخاش آب شدن
آسمونو نگا میکنیم
فروغ میخونه
نگاه کن که غم
درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب میشود
مرتب تکرارش میکنه ... مرتب تکرارش میکنم
حالا دیگه فقط یک صدا شنیده میشه
دستامو میکشم رو صورتم
خیسه ... چشمام هم
این رطوبت هوا . . . .
ـــــــــــــــــ
+ این آهنگ